آرش ولی زاده
از داستان نویسان کودک رواد این داستان زیبا را نوشته اند. ممنون آرش جان.
رواد- علی و عصبانیت بدجنس
یک روز علی همراه مادرش به پارک رفت او در پارک یک دست فروشی که اسباب بازی میفروخت را دید و به مادرش گفت: مامان من اسباب بازی میخوام
برام اسباب بازی بخر
مادر گفت پسرم ما امروز برای بازی به پارک اومدیم امروز نمیشه ولی شاید چند روز دیگه بشه
علی گفت نه من اسباب بازی میخوام و گریه کرد و پاهاشو به زمین کوبید
و به مامانش گفت من با تو قهرم چرا حرف منو گوش نمیکنی مامان گفت پسرم بیا یکم بازی کنیم
علی به لجبازی اش ادامه داد و گلهای پارک را پرپر کرد و حرف مامان را گوش نمیکرد
مامان علی را صدا زد و به او گفت پسر خوب من بیا اینجا کنار مامان بشین مامان دستی به سر علی کشید و گفت هر آدمی احساسی داره و یکی از آن احساس ها خشم است و تو هم عصبانی هستی میخوای به عصبانیتت بگی ازت دور شه علی گفت مگه میشه مامان گفت بله گل پسرم یه لیوان آب بخور و تا عدد ده بشمار و سکوت کن و بعد از این با هم صحبت میکنیم چون ادامه دادن در این حالتی که هستی به نفع هیچ کدام نیست
علی آب را خورد وتا ده بلند بلند شمرد و بعد سکوت کرد و
علی وقتی خونه رسید به مامان گفت من معذرت میخوام میشه فردا اسباب بازی بخریم
مامان به علی گفت علی جونم برو تو اتاق و تا ده بشمار و بیا تو اتاق پذیرایی پدر هم درهمین اتاق نشسته بود و برای علی یک سوپرایز در نظر داشتن بله بچه ها امروز تولد علی بود و و قتی علی در را باز کرد شمع و کیک و پر از بادکنک رنگی و یک هدیه بزرگ که پر از کاغذ های رنگی و زرورقی روش بود را دید و خیلی خوشحال مامان و باباش را بوسید و با کلی ذوق کادوی تولدش را باز کرد و یک رباط که خیلی به آن علاقه داشت را بغل کرد علی دوباره از مامان و بابا تشکر کرد و خیلی احساس خوب و شادی داشت و به مامان گفت چقدر خوب شد که اسباب بازی تو پارک را نخریدمز
بله بچه ها احساس خشم و عصبانیت بدجنس علی تبدیل به احساس شادی و خوشحالی شد
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.
نویسنده: آرش ولی زاده
از دانش آموزان برجستۀ داستان نویسی رواد - ترم یک
بستن دیگر باز نشو! |