رَواد - میرزادۀ عشقی
محمدرضا میرزادۀ عشقی همان طور که از نامش بر میآید از سادات و فرزند حاج ابوالقاسم کردستانی بود. در سال 1272 ه.ث. در همدان زاده شد و تحصیلات ابتدایی را در همان همدان سپری کرد. در همان مدرسه که برای کلیمیان همدان بود، علاوه بر دستور زبان فارسی، فرانسه را نیز به خوبی آموخت. او در بیست سالگی خود برای نحچات ایران از دس استعمارگران به پاخاست«»(در سال 1334 که ماجرای مهاجرت دولت ملی به کرمانشاه پیش آمد عشقی از مهاجران آلمن و عثمانی و اندیشۀ اتحا د اسلامی را میپسندید. به ترکیه رفت و درهمانجا با ادبیات ترکی آشنا شد»(بیگدلو، 1380: 182).عشقی اهل علم و تشنۀ آموختن بود. در استانبول در شعبۀ درس علوم اجتماعی و فلسفۀ دارلفنون مستمع آزاد حضور مییافت. در همین کشور دو اثر بزرگ خود یعنی «نوروزینامه» و «اپرای رستاخیز شهریاران ایران» را نگاشت. او در همدان اثر دیگر خود «نامه عشقی» را منتشر کرد و افکار و اشعار و اندیشههای خود را در آن نوشت.
سپس راهی تهران شد. در این شهر به علت انتقادهای تند نسبتبه تصمیمات حکومت بارها زندانی شد و شکنجه شد. در همین تهران روزنامۀ «قرن بیستم» را در سه دوره منتشر کرد؛ اما چون این روزنامه مطالب و انتقادهای تند داشت و وثوقالدوله و اعتماد السلطنه و .. نکوهش شده بودند چند بار توقیف شد. این توقیف و تعطیلی روزنامه و زندانیشدن و شکنجۀ عشقی سرانجام به قتل وی منجر شد که یکسال پیش از سلطنت رضاخان در منزل خود در تهران به ضرب گلوله از پای درآمد. (ر.ک. دیوان عشقی، 1357)
عشقی شخصیتی قانع داشت او نه زن و فرزندی داشت و نه مال و مکنت آنچنانی و «عمر کوتاه عشقی، در تنگدستی و پریشانی و نابسامانی گذشت»(یوسفی، 1370: 371). عشقی برای اوضاع نابسامان وطن رنجور و دلشکسته است:
بگرفته دلم سخت ز اوضاع زمانه بیچارگی و محنت و حیرانی ایران
(میرزادهی عشقی: 378)
خاکم به سر زغصه به سر خاک اگر کنم خاک وطن چو رفت چه خاکی به سر کنم
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلهش بر سر است و من نامردم ار که بیکله آنی به سر کنم
(عشقی: 380)
عشقی در مستزادی جاودان به نقد اوضاع مجلس پرداخته است:
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود ..... دیدی چه خبر بود ؟
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود ..... دیدی چه خبر بود ؟
این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت ؟ ..... و الله که ضرر داشت
صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود ..... دیدی چه خبر بود ؟
نویسنده و پژوهشگر:
بستن دیگر باز نشو! |