menuordersearch
ravaad.ir

زندگینامه کامل مولوی + آثار+ دعوت به نشست های مولوی پژوهی

عبارت مورد نظر خود را جستجو کنید ...
۱۴۰۱/۱۱/۱۲ چهارشنبه
(26)
(0)
زندگینامه کامل مولوی + آثار+ دعوت به نشست های مولوی پژوهی
زندگینامه کامل مولوی + آثار+ دعوت به نشست های مولوی پژوهی

رَواد نشست های مولوی اندیشی

مولانا پژوهی

نشست‌های مولوی‌پژوهی

تلفیق ادبیات و روان شناسی؛ فرهنگ + روان

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند     از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند             در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق    تا بگویم شرح درد اشتیاق

 

در این دوره ها، برای شفقت به خود، توجه به احساس، توجه به کهن‌الگوي حافظۀ ناهشيار جمعي، تلاش می‌کنیم. این دوره ها با تکیه بر اندیشۀ مولانا به جهتِ سلامتِ روان برگزار می‌شود. ضمن این که برای پژوهشگران و ادب پروران و روان شناسان عرصه نابی از پژوهش های بینارشته ای را فراهم می‌کند.


هر هفته عصر سه‌شنبه (ساعت 18:30 الی 19:30) به صورت حضوری و برخط (آنلاین).

بخش های از آغاز جلسۀ دوم تقدیم نگاه زیبای شما فرهیختگان

« آغاز داستان پادشاه و کنیزک»

 


رزرو نوبت با شمارۀ 0901288878- 02833352721.

نشانی: خیابان خیام جنوبی، کوچۀ تعهدی، ساختمان چهل‌ستون، واحد 14.

 

در سه شنبه‌های مولوی‌اندیشی چه خواهیم گفت؟

داستان نی و ناله‌های او حکایت از دردی‌ است که در جان آدمی چنگ می‌زند و او را به جست‌و‌جو وامی‌دارد. طلبِ گوهری که پیش از آن دربرداشته، اما از آن دور افتاده‌است.
نی در آروزی یافتِ دوباره‌ی آن است. برای یافتن منزل‌به‌منزل حرکت می‌کند و در هر منزل با خطرات بسیاری رو‌به‌روست. گاهی شکست می‌خورد و گاه پیروز می‌شود و به خوان بعدی می‌رسد.
            نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند

از همان آغاز مثنوی، مولوی بر حریت و آزادی تأکید می‌کند. آزاد باش که خدایت آزاد آفرید.
و با آزاد بودن است که قهرمان گوهر مقصود را به‌ دست می‌آور و به نقطه‌ای از فردیت می‌رسد که خود را در برگرفته‌است.
او در این زمان بودن را به‌تمامه تجربه می‌کند و به اعماق درون دست می‌یابد. پرده‌ی ستبر ناخودآگاهی را به کناری می‌زند و همه خود می‌شود.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

در نشست‌های سه‌شنبه، از فرایندِ فردیت یونگ، سفر قهرمان جوزف کمبل (مفسر آرای یونگ) خواهیم گفت. نیم‌ نگاهی به آموزه‌های شفقت به خود خواهیم داشت. چگونه شفقت به آزادی کمک می‌کند و درنهایت با هم درباره‌ی مکانیزم‌های دفاعی فروید و مفاهیم ناخودآگاهی به گپ و گفت خواهیم نشست.
این دوره‌ با تمرین‌های خودآگاهی و گروه‌درمانی همراه است.
این نشست‌ها ما را به خودمان نزدیک‌تر خواهد کرد.

با تکیه بر نظریه‌های روانشناسی و مولانا

منابع نشست‌های هفتگی
1- شش دفتر مثنوی معنوی

2- نظریۀ یونگ و کهن‌الگوهای یونگ
3-   مکانیزم‌های دفاعی وناهوشیار فروید
4- نتایج پژوهش‌های کرستین نِف در حوزۀ شفقت به خود
5- آخرین یافته‌های پژوهشی و نظری در زمینۀ معنویت درمانی و رویکرد فراشخصی
                تسهیل‌گران
      دکتر فاطمه حکیما، دکترای ادبیات عرفانی، پژوهشگر مباحث بینارشته‌ای
      دکتر فهیمه حکیما، دکترای روانشناسی، درمانگر ISTDP


            اگر دغدغۀ خودشناسی دارید، این دوره‌ها بسیار مناسب است.

 

بخش هایی از این دورهمی فرهنگی

 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی ها حکایت می‌کند

داستان نی با حرف اشارۀ «این» آغاز شده است که خبر از آشنایی دارد. نی آشناست و همان خودِ خود ماست. در هنگام شکایت ها ست که صدای ناخودآگاه را می‌توایم بشنویم. در تغییر آواها، در خشم ها و فریادها حضور ناخودآگاهی را می‌توانیم احساس کنیم.

 

کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند

از نیستان وجود جدا شده ایم و غریب افتاده ایم. به دنبال برگشت و رجوع به آن هستیم. اگر برای انسان این رجعت صورت نگیرد، هر دم غریق اشک و آه و ماتم است. به طوری که از نالۀ او دیگران به درد می‌آیند. این نشان از آشوب ناخودآگاهی است. انسان دردمند زاده شده است یعنی همین فریاد ناخودآگاه. اگر نپذیریمش، ما را زمین می‌زند. آشوب و بلوا راه می‌اندازد. انسان بخشی دارد به نام روان که برزخ بین جسم و جان است و این برزخ اگر بدان توجه نشود هم به جسم آسیب می‌زند و هم به جان. دین و دنیا می‌سوزاند. پس چاره چیست؟ چاره در برگشت به ناخودآگاه همان لایه های ستبر فراموش شدۀ به انزوا تبعید شدۀ روان است که ناخودآگاهش خواند.

در این جلسات با لایه های ستبر ناخودآگاهی بیشتر آشنا می‌شویم.

***********

معرفی کامل و زندگينامه مولوی

 

 

معرفی کلی

 

شیخ جلال الدین محمد بلخی در سال ششصد و چهار قمری به دنیا آمد و همانند اجدادش سنی حنفی است البته در برخی از شعرهایش از واقعه عاشورا هم صحبت کرده که می‌تواند دلیلی بر شیعه بودن او باشد. مولوی در سال 642 هجری قمری با شمس تبریزی ملاقات کرد که مهم ترین اتفاق زندگی مولوی باشد از بهترین اثار مولوی میتوان به مثنوی معنوی اشاره کرد که یکی از معروف ترین کتاب های شعر پارسی زبان است.

در نهایت مولوی در سال 672 هجری قمری در قونیه از دنیا رفت و در کنار پدرش به خاک سپرده شد.

به دنیا آمدن و خانواده

«جلال¬الدين محمد در سال هاي آغازين قرن هفتم هجري قمري یعنی در ربیع الاول سال ششصد و چهار در بلخ و در خانواده اي که هم در شريعت و هم در طريقت نامدار بودند، به دنيا آمد.

در سال 616 هـ .ق در حدود سيزده سالگي به همراه پدرش، سلطان العلماء بها الدین، به سبب حمله مغولان به شمال بلخ یعنی خوارزم به زیارت خانه خدا در مکه رفت و بعد از آن در حدود سال 617 به روم شرقی یا همان ترکیه امروزی رسیدند و در آن مکان ماندند.

سلطان العلماء يازده سال پس از مهاجرت خود و در سال 628 در قونيه درگذشت و جلال الدين که بيش از بيست و چهار سال نداشت بر مسند پدر نشست و به تدريس و موعظه پرداخت. پس از مرگ پدر مولانا، يکي از شاگردان او به نام سيد برهان الدينان او و محقق ترمذي به قونيه آمد و به ارشاد و تربيت عرفاني جلال الدين پرداخت و هفت سالي او را به حلب و دمشق فرستاد تا با بزرگان صوفيه و مشرب آنان آشنا شود.
مولانا از سال 638 هـ .ق (وفات سيد برهان الدين) تا سال 642 هـ .ق (سال ديدار او با شمس تبريزي) به تدريس علوم شرعي و ارشاد مريدان پرداخت. اما ملاقات او با شمس، وي را يکباره دگرگون ساخت و آتشي در دلش افکند. سخنان شمس تبريزي، مولانا را چنان مجذوب کرد که درس و بحث را رها کرد و در چهل سالگي تبديل به معلم عشق و شاعري شد. اين حال مولانا (عشق او به شمس)، شاگردان و مريدان وي را با شمس دشمن کرد و بدين سان بود که شمس چند بار به سفر رفت و سفر آخر او بي بازگشت بود. به این دلیل که شمس یکی از عارفان معروف آن زمان بود برخی از مردم به رابطه مولانا و او حسادت کردند و در سال 645 شمس قونیه را پنهانی ترک کرد و مولوی هرچقدر که تلاش کرد شمس را نیافت حتی برای یافتن او
از آثار منظوم مولانا مي‌توان به مثنوي معنوي، ديوان کبير مشهور به ديوان غزليات شمس تبريزي و رباعيات اشاره کرد. آثار منثور او عبارتند از: فيه ما فيه، مکاتيب و مجالس سبعه است. «مثنوي معنوي» مولانا به خواهش حسام الدين چلپي به نظم درآمد. مثنوي معنوي از 26000 بيت و 6 دفتر تشکيل شده و از برترين آثار ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده و در واقع عنوان اثر، گوياي آن است.» (کریم زماني، 1386: مقدمه)
«مولانا جلال الدین محمد بن حسین خطیبی بکری معروف به بها الدین (سلطان العلما) در ششم ربیع الاول سال 604 هـ .ق (1207 میلادی) در بلخ که از مراکز فرهنگ و ادبیات محسوب می‌شد، به دنیا آمد. مولانا را با عناوینی همچون «خداوندگار» (= خواندگار در پاره ای آثار) و «سرالله اعظم» نیز خوانده اند و چون در روم می‌زیسته و آرامگاهش در شهر قونیه است از وی به «رومی» یا «مولای رومی» هم یاد کرده‌اند. تخلص مولانا در دیوان غزلیات شمس «شمس تبریز» است و در برخی غزل‌ها، تکرار لفظ «خاموشی» با صورت‌های مخّفف آن، این تصویر را پدید آورده که یکی از تخلص های مولانا در غزل لفظ «خاموش» است.» (کریم زماني، 1386: مقدمه)
«پدرش سلطان العلماء بهاءالدین بلخی واعظ سرشناس شهر بلخ است و بنا به روایات نوه دختری علاءالدین خوارزمشاه بوده که از فضلا و مشایخ عرفا محسوب می‌شده که به صوفیه نیز گرایش داشته است. ظاهراً در حدود سال 610 هـ .ق (213 میلادی) همراه با خانواده خود به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمده و در نیشابور به دیدار شیخ فرید الدین عطار نیشابوری نایل آمدند و در همان زمان شیخ نسخه ای از «اسرارنامه» خود را به جلال الدین محمد هدیه کرد.
وی پس از نیشابور به بغداد و مکه رفت و به انجام مراسم حج همت گماشت سپس به آسیای صغیر رفت و در همین زمان مولانا به فرمان پدر با گوهر خاتون و دختر لالای سمرقندی ازدواج کرد که ثمره آن ازدواج بهاءالدین و علاءالدین بود. سلطان العلماء، به دعوت علاءالدین کیقباد - پادشاه سلجوقی روم - به قونیه کوچ کرد و در این شهر به نشر فضایل و علوم و ارشاد مردم پرداخت تا اینکه در سال 28 هـ..ق (1241 میلادی) درگذشت. یک سال پس از وفات بهاءالدین، مولانا به جای پدر به وعظ پرداخت و از سال 629 هـ .ق با برهان الدین محقق ترمذی مصاحب گردید تا اینکه برهان الدین در سال 638 هـ .ق درگذشت.» (کریم زماني، 1386: مقدمه) و «پس از آن به مدت پنج سال مولانا در تنهایی به تدریس علوم دینی پرداخت تا آنجا که به عنوان پیشوای دین و ستون شریعت احمدی مشهور گشت.» (شفیعی کدکنی، 1375: 11)
سرانجام در 26 جمادی الآخر سال 642 هـ .ق عارفی به نام شمس الدین تبریزی به قونیه آمد و سرنوشت این فقیه و مدرس جوان را دگرگون کرد و چنان انقلابی در روح و جان مولانا پدید آورد که او درس و بحث و وعظ را رها کرد و از دل و جان خود را تسلیم «شمس» نمود. مولانا با دیدار شمس به معنای عرفانی کلمه عاشق این عارف شد که «ظاهراً شمس او را شانزده سال پیش دیده بود. مولانا آنچنان شیفته شمس گردید که مردم قونیه از عدم عنایت مولانا به آنان به بگو مگو پرداختند و حتی شایعه ساختند که شمس را خواهند کشت، تا اینکه دشمنی ها به حدی رسید که شمس در 21 شوال هـ .ق از قونیه به شام گریخت. غیبت ناگهانی شمس، مولانا را بیشتر به دنیای عشق و هیجان کشانید، چنانکه مسند وعظ و تدریس را یکسره ترک کرد و برخلاف انتظار مریدان، از آن پس استاد، خود را به کلی تسلیم سماع و وجد و حال کرد.» (زرینکوب، 1386: 230)
مولانا پریشان حال¬تر شد و در طلب شمس راهی تبریز شد. ولی در آنجا اثری از او نیافت. آشفته و بی قرار به قوینه بازگشت. یاران و مریدان که درنتیجه غیبت شمس و پژمردگی و دلتنگی مولانا، از دیدار و حلاوت گفتار و ذوق تربیت و ارشاد او بی بهره مانده بودند از کردة خود نادم و پشیمان گشتند و دست انابت در دامن عفو و غفران مولانا زدند. (فروزانفر، 1389: 70)
پس از گذشت ده سال از هم صحبتی مولانا و صلاح الدین ناگهان این مرشد عامی به بستر بیماری افتاد و بیماریش به درازا کشید. مولانا که از رنج او متأثر بود، بیشتر روزها به عیادتش می‌رفت و او را تسکین می‌داد. یکبار هم نامه ای همراه با دعا و درخواست بهبود برایش فرستاد اما حال پیرمرد هر روز بدتر می‌شد و بالاخره در پی همین بیماری در محرم 657 هـ .ق درگذشت. (همان)
گویند در شب آخر که مرض مولانا سخت شده بود خویشان و پیوستگان اضطراب عظیم داشتند و سلطان ولد فرزند مولانا هر دم بر سر پدر می‌آمد و باز تحمل آن حالت نکرده و از اطاق بیرون می‌رفت، مولانا این غزل آتشین را در آن وقت نظم فرمود و این آخرین غزلیست که مولانا ساخته است. (فروزانفر، 1389: 339)


رُو سر بِنه ببالین تنها مرا رها کن
       ترکِ منِ خرابِ شب گردِ مبتلا کن

مائیم و موجِ سودا شب تا به روز تنها
       خواهی بیا ببخشا خواهی بر جفا کن

عاقبت در روز یکشنبه پنجم ماه جمادی الآخر سال 672 هـ .ق هنگامی که آفتاب ظاهر، زردرو می‌گشت و دامن در می¬چید، آن خورشید معرفت، پرتو عنایت از پیکر جسمانی بر گرفت و از این جهان فرودین به کارستان غیب نقل مکان نمود.» (فروزانفر، 1389: 110)

3-1-2- آثار مولانا
مجموعه آثار مولانا حاوی دو بخش منظوم و منثور است. آثار منظوم وی شامل مثنوی معنوی، دیوان کبیر مشهور به دیوان غزلیات شمس و رباعیات و آثار منثور او فیه ما فیه، مجالس سبعه و مکاتیب است.

* غزلیات: این بخش از آثار مولانا معروف به کلیّات یا دیوان شمس است که شورانگیزترین اثر مولانا محسوب می‌شود. «در دیوان شمس، شگفت¬انگیزترین نمونه‌های روابط معنوی و روحانی میان دو انسان استثنایی مشهود است. این دو روح آمیخته به یکدیگر چنان دیوانۀ همدیگر می‌شوند که به گفتۀ بایزید «عاشق و معشوق و عشق» یک وجود واحد پیدا می‌کنند و این یکی شدن به جایی می‌رسد که مولانا غزل‌هایش را می‌گوید؛ اما در پایان آنها نام شمس بر زبان او جاری می‌شود و دیوان او به دیوان شمس شهرت می‌یابد.» (استعلامی، 1383: 57)

* رباعیات: «این بخش از آثار مولانا شامل 1659 رباعی است که نخستین بار در سال 1312 هـ .ق در استانبول منتشر گردید. اما بهترین و درست¬ترین نسخۀ رباعیات همانست که همراه غزلیات شمس در جلد هشتم از استاد بدیع الزمان فروزانفر به چاپ رسیده است.» (کریم زماني، 1386: مقدمه)

* مثنوی: «مثنوی در اصطلاح ادبا بر اشعاری اطلاق می‌شود که هردو مصراع آن، یک قافیه داشته باشد و مجموع بحسب وزن، متّحد و از جهت رویّ مختلف باشد و اینگونه شعر از قدیمی ترین عهد در زبان فارسی معمول بوده و از همان تاریخ که شعر فارسی رواج گرفته، شعرا به مثنوی سرایی زبان گشوده اند؛ مانند کلیله و دمنه رودکی و آفرین نامۀ ابوشکور بلخی، اما امروزه، هرجا مثنوی گفته می‌شود بی اختیار مثنوی مولانا جلال الدین به خاطر می‌گذرد.
مثنوي معنوي از 26000 بيت و 6 دفتر تشکيل شده و از برترين آثار ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است و مولانا به خواهش حسام الدين چلپي آن را به نظم درآورد و در سرودن آن تا حدّ زیادی مفتون جاذبۀ روحانی حسام الدین بوده است. علاوه بر این شش دفتر، دفتر هفتمی را نیز به مولانا نسبت داده اند که بی گمان از جعلیات قرون بعد است.» (همان: 112)
«سال تألیف مثنوی و پایان آن را قاطعانه نمی‌توان معلوم کرد. تنها می‌دانیم که دفتر دوم در سال 662 هـ .ق آغاز شده و بعضی پایان آن را 667 هـ .ق می‌دانند. مثنوی بزرگترین گنجینه عشق و عرفان و یکی از کامل‌ترین آثار معنوی جهان است که تجلّی گاه اندیشه های عرفانی مولاناست و مشتمل است بر مباحث حکمت، اخلاق، کلام، عرفان، احکام و آداب، روانشناسی و علوم اجتماعی، ذوق و وجد و حال و هر آنچه در حیطۀ علوم انسانی قرار دارد.» (کریم زماني، 1386: مقدمه)

- آثار منثور مولانا عبارتند از:
* فیه ما فیه: «این کتاب مجموعۀ تقریرات مولانا است که بهاءالدین ولد به یاری یکی از مریدان مولانا آن را تحریر کرده است و مطالب این کتاب بیشتر پاسخ به پرسش‌های مختلفی است که به مناسبت‌های مختلف در محضر مولانا مطرح شده است و بخشی از این کتاب پیرامون سخنانی است که مولانا خطاب به معین الدین سلیمان پروانه نموده است.
داستان ها و مثل های فیه ما فیه و وجوه بیان مقاصد در موارد کثیر با مثنوی مشابهت دارد و موضوع این کتاب مسائل اخلاقی و طریقت، نکات تصوف و عرفان، شرح و تبیین آیات قرآن و احادیث نبوی و کلمات مشایخ است که با روش مخصوص مولانا یعنی با ضرب المثل ها و نقل حکایات بیان شده است.» (فروزانفر، 1389: 166-169)

* مکاتیب: «در این مجموعه، 144 نامه به چشم می¬خورد که بیشتر آنها نامه‌های خصوصی و شخصی مولاناست که برای امور جاری زندگانی مریدان و آشنایان نوشته شده است؛ از جملۀ این نامه¬ها سه نامه در مناقب افلاکی نقل شده و یکی از آنها نامه ای است که مولانا به عنوان احوالپرسی در موقع بیماری به صلاح الدین نوشته است. مخاطب های مولانا اغلب رجال معروف و مقتدر زمان او هستند؛ از جمله معین الدین سلیمان پروانه که مولانا سی نامه را خطاب به وی نوشته‌است.» (همان: 170)

*مجالس سبعه: «این کتاب مجموعه ای از مواعظ و مجالس مولاناست، یعنی همان سخنانی که به صورت پند و اندرز در هفت مجلس بیان کرده است از آنجا که مولانا پس از یافتن شمس، دیگر مُدرّس و فقیه و امام جماعت و واعظ نبوده، پس می‌توان مجالس سبعه را مربوط به سال‌های پیش از آشنایی مولانا با شمس دانست.» (همان)

3-1-3- مذهب
مولوی «در هیچ یک از آثار خود به طور مستقیم اظهار نکرده مذهب شیعه داشته یا پیرو اهل سنت بوده است. آنچه شواهد و قراین نشان می‌دهد، در قرن هفتم که مولانا به آن تعلق داشته، رواج مذاهب اهل سنت بیش از شیعه بوده است و ذکر شده که مولانا مدت کوتاهی در مدرسه حلاویه شهر حلب فقه حنفی آموخته؛ ولی بعدها که فقیه نام آوری گشته، خود را از پیروی از امثال بوحنفیه بی نیاز دانسته است» (کریم زماني، 1386: مقدمه). فروزانفر مذهب مولوی را سنی می‌داند. (فروزانفر، 1389: 145)
مولانا آشکارا، مذهب خود را «عشق» می¬خواند و می¬گوید:
آن طرف که عشق می¬افزود درد
       بوحنیفه و شافعی درسی نکرد

(3/3832)

مولانا اساس، پایه و بنیاد عشق را دست نیافتنی، سرکش و خونریز می‌شناسد تا در سیری صعب، تنها عاشقان واقعی دنبالش باشند.
عشق از اول سرکش و خونی بود
       تا گریزد آنکه بیرونی بود

(3/4751)


شیوۀ بیان مولانا در مثنوی


شاعران نامدار زبان و ادب فارسی را از نظر توجّه به لفظ و مضمون میتوان به سه دستۀ کلّی تقسیم کرد. نخست، شاعرانی که لفظ و آرایههای ادبی و زیباییهای ظاهری شعر خویش را مقدّم بر مضمون و محتوای آن قرار دادهاند و کوشیدهاند تا از همۀ ذوق و آگاهی خود در استفاده از صنایع لفظی و معنوی و آرایههای گوناگون بهره گیرند و اثری بدیع و زیبا و گوشنواز و ماندنی بیافرینند و بدان ببالند و بر دیگران فخر بفروشند و کمتر همتا و نظیری برای خود ببینند.
دوم، شاعرانی که از وزن و قافیه و گاه آرایهها و صنایع و سایر شگردهای هنری و ادبی به عنوان ابزاری برای بیان اندیشهها و دیدگاههای خاصّ خود بهره گرفتهاند و مضمون و محتوا را مقدّم بر لفظ و ظاهر و زیباییهای ادبی قرار دادهاند و حتّی گاه به قافیهاندیشی و مضمونپردازی و باریکاندیشیهای شاعرانه نیز کم توجّهی کردهاند و بدانها تاختهاند و شاعران دربند ظاهر و لفظ را نکوهش کردهاند. اینان شعر را وسیله، اندیشه، محتوا و مضمون را هدف کار خود قرار دادهاند.
سوم، شاعرانی که به هردو جنبۀ لفظ و محتوا اهمیّت داده، کوشیدهاند تا در عین خلق یک اثر زیبا و ادبی و جاودانه، به محتوا و مضمون شعر خود نیز توجّه خاص داشته باشند و یکی را فدای دیگری نکنند. معمولاً شاعران موفّق و نامدار و مردمپسند ادب فارسی از این دسته به شمار میروند. شاعرانی مثل فردوسی، نظامی، سعدی و حافظ از اینگونه و شاعرانی مانند سنایی، عطّار، مولوی، شبستری و بعضی دیگر از صوفیان و عارفان شاعرمسلک از دستۀ دوم و شاعرانی همچون خاقانی، فرّخی، منوچهری، مسعود سعد و بعضی دیگر از شاعران قصیدهپرداز ستایشگر، از نوع اوّل محسوب میشوند.
این سخن بدان معنی نیست که شاعرانی مانند خاقانی - که خود از نامداران شعر فارسی است - یکسره محتوا را رها کرده، به لفظ پرداختهاند و از سرودن اشعار خویش هدف خاصّی بجز آفرینش یک اثر ادبی نداشتهاند، بلکه – صرف نظر از جزئیّات و بعضی از اشعار آن بزرگان - میتوان آنها را در ردیف شاعرانی دانست که بیش از توجّه به محتوا و مضمون، به ظاهر و لفظ و زیباییهای هنری اثر خود پرداختهاند.
از سوی دیگر، شاعران دستۀ دوم نیز به کلّی خود را بینیاز از وزن و قافیه و باریکاندیشی و خیالپردازی و تصویرسازی ندانسته و جانب ظاهر را فرو نگذاشتهاند؛ امّا هدف آنان از سرودن شعر، جاودانه کردن اندیشهها و نظریّات خود و گاه تعلیم مفاهیم دینی و اخلاقی و عرفانی و فلسفی و حکمی بوده است. روشن است که سخن منظوم - به خصوص اگر از دل برخیزد و از ضمیر صافی بجوشد - زود بر دلها نیز مینشیند و به سبب آن که قابل حفظ کردن و در ذهن مخاطب ماندن و رسوب کردن است، اثر تعلیمی افزونتری از سخن منثور و غیرادبی دارد.
در تاریخ ادب فارسی ما بسیاری از حکیمان، فیلسوفان، عارفان، دینداران و حتّی تاریخنویسان که به گیرایی و تأثیرگذاری سخن منظوم آگاه بودهاند و خود نیز طبعی نازک و ذوقی باریک و روان داشتهاند، از شعر به عنوان ابزاری برای مقاصد خویش بهره گرفتهاند. جلال الدّین محمّد مولوی (604-672 هـ .ق) از جمله عارفان نامدار و صوفیان مجذوب صاحبدلی است که در نهایت کمال از شعر - در قالبهای گوناگون - برای بیان و تفسیر و توضیح اندیشههای دینی و عرفانی خود استفاده کرده و آثاری جاودان برای مریدان و هواخواهان خویش و ادبدوستان و حقیقتجویان دنیا به یادگار گذاشته، به گونهای که از زمان خود تا به امروز، روز به روز بر خوانندگان آثار او و دوستداران اندیشههای وی اضافه شده و در سدهی اخیر آوازهی او از مرزهای ایران و افغانستان و ترکیه نیز فراتر رفته و آثار او به زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده و با استقبال بسیار گستردهای نیز روبهرو گردیده است. (غنی، قاسم، 1369: صص 6-7)
مولانا با وجود اینکه شاعری توانا و نابغهای کمنظیر است، هدف خود را در خود شعر و زیباییهای لفظی جستجو نکرده، بلکه کوشیده تا به زیباترین و مؤثّرترین شیوه، تعالیم خویش را در دل و جان مریدان جایگیر کند و از این راه انسانهایی آگاه و صافدل و دینباور و کامل تربیت نماید. خود وی با دستِ خویش بر پشت جلد مثنوی نوشته که «مثنوی را جهت آن نگفتهام که حمایل کنند و تکرار کنند، بلکه تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی نردبان معراج حقایق است، نه آن که نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی، چه هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی که:
نردبان آسمان است این کلام
       هرکه از آن برَوَد آید به بام

نی به بام چرخ کو اخضر بود
       بل به بامی کز فلک برتر بود

بام گردون را از او آید نوا
       گردشش باشد همیشه زان هوا

(همان: صص7-6)

ارجمندی و گرانسنگی کتاب مثنوی به زیباییها و دلرباییهای ادبی آن نیست و با وجود آن که مولوی هنر شاعری خود را در غزلیّات شمس بیپرده و روشن نشان داده، در مثنوی تلاش نکرده تا خود را دربند لفظ گرفتار کند و در عین مستی رعایت ادب را نکند (مثنوی: 3/1394) و حدّ فهم و ادراک مخاطب را نیز در نظر نگیرد (همان: 1/3811). هرچند که جرّ جرّار سخن (همان: 2/1562) و تقاضاگر درون و احوالات خاصّ او گاه سخن را از حدّ معمول و متوسّط فراتر میبرد و مثنوی رنگ غزل به خود میگیرد و موضوع و مضمون پیچیده میشود و بدون آنکه به تکلّف گرفتار آید، به صورت طبیعی از صنایع ادبی و باریکاندیشیهای شاعرانه و مضمونپردازیهای هنرمندانه و عواطف عاشقانه و عارفانه بهره میگیرد و مثنوی را فراتر از غزل مینشاند و سخنان مولوی را پیامبرگونه دانستهاند. شیخ بهایی که خود از فقیهان و حکیمان و عارفان بزرگ شیعی در دوران صفویّه است، دربارۀ جلالالدّین محمّد میگوید:
من نمیگویم که آن عالی جناب
       هست پیغمبر، ولی دارد کتاب

مثنوی او چو قرآنی مدِل
       هادی بعضی و بعضی را مضل

مثنویِّ معنویِّ مولوی
       هست قرآنی به لفظ پهلوی


به طور کلّی در مثنوی از نظر سادگی و پیچیدگی مضمون، سه دسته کلمات میتوان پیدا کرد. دستۀ نخست، موضوعات و کلماتی که هم از نظر لفظ و هم محتوا در سطح متوسّط و نسبتاً عادّی است و روی سخن مولوی با عامّۀ مردم و تمام کسانی است که میخواهند از کلام او بهره گیرند و بفهمند و عمل کنند.
دستۀ دوم، سخنانی است که خطاب به مریدان خود سروده و قصد تعلیم آنان و بیان اندیشهها و مضامین عرفانی را داشته که این ابیات، اندکی دشوار و دیریاب است و تا کسی از مقدّمات عرفان و اصطلاحات خاصّ عرفا و زبان و بیان این طایفه آگاهی نسبی نداشته باشد، نمیتواند از این دریای معانی به قدر تشنگی خود آب بردارد و عطش خود فرو نشاند. حجم بیشتر کتاب مثنوی، سرشار از اینگونه کلمات است.
دستۀ سوم، سخنانی است که مولوی در حالات خاصّ بیخویشی و جنون عارفانۀ خود سروده و به نظر میرسد که زمام اختیار از کف او بیرون رفته و به غریقی میماند که بیاراده، موج سخن و معنی، گاه او را به زیر دریای حقایق و اسرار میکشاند و گاه همچون مرده و بیاراده در سطح دریا، وی را به حال خویش وامیگذارد.
در اینگونه ابیات، گویی شاعر به مخاطب خاصّی نظر ندارد و صرفاً برای دل خویش به اقتضای حال خود شعر سروده است. بیشتر پیچیدگیهای اشعار مثنوی مربوط به این بخش از کتاب است که گاه خوانندۀ آشنا با زبان و بیان و اندیشۀ مولانا را نیز به حیرت وا میدارد و باعث میگردد تا هرکسی از ظنّ خود یار او شود و به احتمال به شرح و تبیین ابیات بپردازد. البته باید گفت که کمترین حجم کتاب مثنوی از چنین خصوصیّتی برخوردار است.
به هر روی، مولوی در نظم کتاب مثنوی قصد تعلیم مریدان و مخاطبان و اندرزگویی داشته و میخواسته با نشان دادن طریق معرفت نفس، راههای وصول به خداوند را به انسان بیاموزد و حتّیالامکان کوشیده تا جایی که ممکن است حدّ درک مخاطب را رعایت کند.