مدل شناختی تالمی
معني شناسی شناختی تالمي بر اساس این فرض اصلي است، که زبان یک سيستم شناختي
اصلي است و متمایز از دیگر موارد اصلي همچون درک، استدالل، اثر، توجه، حافظه، ساختار
فرهنگي و کنترل حرکتي است. بدین ترتيب، زبان ویژگيهاي ساختاري دارد که برخي منحصر
به فرد است و برخي با دیگر سيستمهاي شناختي مشترک است.
حرکت مفهومی مهم و اساسی است. ازسوی دیگر، امروزه دیگر همۀ زبانشناسان براین باورند که زبان امری ایستا و راکد نیست؛ بلکه زبان تطور و حرکت دارد. بنابراین باز هم به اهمیت مفهوم حرکت در شناخت علوم پیمیبریم. پس، بایسته است بگوییم: حرکت، مفهومي است پايهاي که در تمامي زبانهـا ي دنـيـا وجــود دارد. مسئلۀ توجه به حرکت ؛ اهمیت افعال حرکتی را برجسته میکند و افعال حرکتی ساختار ویژهای را بازنمایی میکند که دانستن آن برای تعلیم و تعلم زبانآموزان امری مهم است. زبان آموزی که زبانی را میآموزد شناخت مفهوم واژههای آن زبان برای وی بسیار اساسی است. او در حین خواندن به واژههایی برمیخورد که معنی آن را بهدرستی نمیداند و به دایرهالمعارفها و فرهنگها مراجعه میکند.«دانش دایرهالمعارف نویسی و دانش آن و شبکههای ارتباطی و معنایی آن پیچیده و بزرگ است. اما باید بدانیم آنها به صورت رندمی و تصادفی سازماندهی نشدند. «مفهومسازی و تجسم دو واژهای هستند که بین آنها به لحاظ مفهومی همپوشانی است. البته همپوشانی معنایی به معنی ترادف و هممعنی بودن کامل دو واژه نیست؛ بلکه در درجاتی از شناخت دو واژه را بهیکدیگر نزدیک میکند. ما آن را حرکت استعاری و حرکت خیالی مینامیم که تمایزاتی دارد؛ ازجمله اینکه اصطلاحِ مفهومسازی گسترۀ معنایی بزرگتری را شامل میشود» (هولمم، 2009: 111-113) زبانشناسان بر ریشه و اجزا جداساز واژه توجه کردهاند. البته تحقیقها در این باره همچنان ادامه دارد و نتایج آن روزبهروز محکمتر خواهد شد. زبانشناسان در ترسیم یادگیری زبان بهخصوص یادگیری زبان دوم به تاثیر زبان اول در مفهومسازی توجه کردهاند. مطابق دیدگاه آنان معانی ثابت نیستند و دانش دایره المعارفی شبکهای از معانی آن واژه را ارائه میدهد. درنتیجه به مفاهیم جایگزین نیاز است. آنان با مثال فرضیۀ خود را مشخصتر کرده اند. بهعنوان مثال، وقتی میخواهیم معنی «wine» را برای زبان آموز جا بیندازیم، نیاز است با تصویر این مفهوم را تداعی کنیم. این روشی است که به معلمان میآموزد، در حین تدریس از تصاویر استفاده کنند. (هولم، 2009: 89). توجه به تمایز میان معنا و مفهوم ما را بر آن میدارد تا در دستیابی به معنا و مفهوم تفاوت قائل باشیم. ضمن اینکه سخت است، درک کنیم به معنا راه پیدا کردهایم یا به مفهوم. دستیابی به مفهوم مشکلتر از دستیابی به معنای قاموسی مندرج در دایره المعارفهاست. برخی دراین فکرند که تجارب خود را از طریق تجسم منتقل کنند و ازاین طریق، مفهومسازی را اجراکنند. تجسم یعنی به تصویر کشیدن مفهوم با ژست و ادا. این نوع آموزش با نوعی حرکت درآمیخته شده است. ایسک (1989) و تالمی(1991) حرکت را بهعنوان مفهومساز یا وسیلهای برای مفهومسازی عنوان کردهاند. سپس به توضیح و تبیین حرکت پرداخته اند و از توجه به حرکت، مسیر، فعلهای حرکتی و دیگر مسائل مربوط به حرکت را مورد نظر قراردادهاند. (همان: 90). تالمی (2000: 99-175) بـرای تـشریح حرکت خیالی در زبان، الگوی «تخیّلکلّی» را مطرح مینماید. براساس این الگو، در هر جمله حرکت خیالی، تفاوتی بین دو بازنمود شناختی مختلف از یک هستار واحد وجـود دارد کـه یکی از این بازنمودها عینیتر از دیـگری اسـت. تالمی بازنمود عینیتر را واقعی و بازنمود کمتر عینی را فرضی میداند. وی ادعا میکند بازنمود کمتر عینی یا فرضی، حرکت خیالی هستارهایی است که ما آنها را سـاکن و ایـستا میدانیم. تالمی همچنین بـه بـررسی انواع حرکت خیالی میپردازد و شش نوع حرکت خیالی اصلی را از یکدیگر متمایز میسازد که عبارتاند از:
1) پرتویی 2) مسیرهای الگو، 3) حرکت قالبی، 4) مسیرهای ورودی ؛ 5) مسیرهای دسترسی و 6) مسیرهای گسترشی. بنابراین، یکی از بازنمودهای حـرکت در زبـان، کـاربرد فعلهای حرکتی است. فعلهای حرکتی، فعلهایی هستند که حرکت را در خود نشان میدهند. فـعلهای حرکتی علاوه برآنکه میتوانند بهصورت تحتاللفظّی بهکارروند؛ یعنی تغییر مکان یک موجودیّت فـیزیکی را از نقطهای به نقطه دیـگر در فـضا توصیف کنند، گاه ممکن است کاربردی مجازی (غیرتحتاللفظّی) در زبان داشته باشند. یعنی به تغییر مکان اشاره نکنند و درحالیکه، فعل حرکتی در جمله وجود دارد، حرکت واقعی (تغییرمکان) صورت نگرفته باشد. هنگامیکه افـعال حرکتی بهشکل مجازی بهکار میروند، میتوانند حرکتی استعاری یا حرکتی خیالی را توصیف نمایند. در جملههای حرکت خیالی، شاهد نوعی ناهماهنگی میان درک مفهومپرور (انسان) و بازنمود زبانی هستیم که باعث میشود صحنه یا مـوجودیّتی کـه توسط مفهومپرور، ایستا درکشده، درقالب صورتی پویا در زبان رمزگذاری شود (هولم به نقل از تالمی، 91- 93). حـرکت خیالی بهعنوان پدیدهای پُررخداد در زبان، نخستینبار از سوی تـالمی بـهشکلی دقیق مورد مطالعه قرار گرفت. زبان نشناسان در حکم کلی همۀ فعالیتهای بشر را تحتتاثیر زمان دانستهاند و البته این مسئله از جمله حقایقی است که همۀ ما در زندگی روزمره با آن برخورد داشتهایم. به عنوان مثال، در بازیهای کامپیوتری محدودۀ زمان و حتی در برخی مسابقات محدودۀ سن؛ مثلا مخصوص بزرگسالان ترسیم شده است که نشان از حرکت در زمان دارد. حرکت پدیدهای شامل در همۀ مسائل زیستی، رشد، آموزشی و ... است. نقش زمان مهم و جدی و عمیق است. برای فهم زمان میتوان به مسابقات ورزشی توجه کرد تا شاهد باشیم چطور زمان مفاهیم ورزشی را فعال میکند؛ بنابراین، در فهم مسابقات ورزشی عنصر زمان بسیار مهم است و در کانون توجه قرار میگیرد.(ر.ک.هولم، 92-94). زباشناسان برای تفهیم زبان آن را از جنبههای مختلف بررسی کردهاند؛ مثل اینکه زبان را و نقش فرهنگ و جامعه را در مفهوم سازی و ادراک زبان بسیار موثر دانستهاند. بهدیگر سخن، زبان به عنوان مجموعهای از نمادها ترسیم کرده اند و آنچه موجب ظهور بیرونی آن است قواعد بیرون و اجتماع است. البته نقش تجارب شخصی را نمیتوان منکر شد و نیز نیازها و عقاید و باورهای فرد که زبان و مفهومسازی آن متاثر از این عوامل است. دانستن این مسئله در آموزش زبان دوم بسیار مفید است. از طرف دیگر، زبان آموز نقش فعالی در روند یادگیری خود خواهد داشت. او برای فهم بهتر زبان دومی که در حالِ آموزش آن است، باید گفتمانهای زبان دوم را مدنظر قرار دهد و این مسئله نیاز به تمرینهای علمی و آکادمیک دارد. اینجاست که تاثیرات فرهنگ در مفهومسازی را بیشتر متوجه خواهیم شد(هولم، 2009: 94-95). بنابراین، علاوه بر ساختمان و ساختار زبان، ساختار ذهن و روان انسان و نیز اجتماع و فرهنگ نیز در مفهومسازی نقش دارد. زبانشناسان به این نکات به تنهایی توجه نکردهاند؛ بلکه آنها ریزبینتر نیز شده و موشکافانه به مسئلۀ سابقۀ تاریخی کلمه پرداختهاند. آنان بر این باورند که رفتار زبان بینالمللی فرهنگ خاصی را رواج خواهد داد. و اینگونه است که جوامع بهخصوص جوامع پیشرفته با توجه به نفوذ و قدرتی که دارند سعی در گسترش زبان خویش دارند. حتی برخی از زبانشناسان برای تقویت زبان به مسائلی چون توجه به قومنگاری و ساختار نژادها و تمایزات و تغییرات آن توجه کردهاند. پیشتر شایسته است بگوییم فیزیولوزیک بدن و یا عادت تکلمی در ساختار زبان هر قوم موثر است. بهطوری که زبانشناسان مطالعات خود را بر دانشجویانی که زبان دوم میآموزند تمرکز کردهاند و مسائل نژادی و محدودۀ جغرافیایی آن دانشجویان را لحاظ کرده اند.»(ر.ک. همان: 96 ) ؛ درواقع، علوم شناختی سعی دارند تا بـا تـبیین رابـطهی میان شناخت انسان و پدیدههای پیرامونش، نحوهی تعامل با این پدیدهها و دسـتیابی بـه درکی بهتر از آنها را، با استفاده از رویکردی «ذهن- تجربهمحور» ارائه کنند. این نکته در زبانشناسی شناختی بسیار حائز اهـمیت اسـت؛ زیـرا انسان، غالب تجربیات و اندیشههای خود را از طریق زبان به اشتراک میگذارد. دیدگاه شـناختی، در مـعناشناسی بـیش از دیگر حوزهها کاربرد دارد؛ زیرا رابطهی تجربیات انسان و فرآیندهای ذهنی، بیشک، تأثیر بهسزایی در درک معنا دارد. در واقـع، مـعناشناسی شـناختی حاصل مجموعهای از نظریههاست که فصل مشترک همهی آنها، رابطهی ذهن و تجربه و دریافت معانی اسـت. نـظریاتی از قبیل طرحوارههای تصویری، استعاره و مجاز، مقولهبندی و مفهومسازی، معناهای دائرهالمعارفی، فضاهای ذهنی و مقولات شـعاعی کـه از سـوی زبانشناسانی مانند جانسون، لیکاف، تالمی، لانگاکر، فیلمور، سویتسر، فوکونیه و ترنر مطرح شدهاند. در اصل، مـعناشناسی شـناختی با مفهومسازی و ساختار مفهومی سروکار دارد؛ به عبارت دیگر، در این رویکرد، مطالعهی معنی زبـان، بـه خـودی خود هدف نیست، بلکه هدف، استفاده از آن در درک ماهیت نظام مفهومی ذهن انسان است (راسخ مـهند، 1392: 38). ایـن مفهـوم نقشـي اساسي در تجربۀ بـشر داشـته و بـه شکلهاي مختلف در زبانها رمزگذاري ميگردد که ايـن خود به تقسيم بنديهاي رده شناختي آن در زبان ها مي انـجامد. (تـالمي، ١٩٨٥، ١٩٩١، ٢٠٠٠ الـف و ب ؛ اسـلوبين، ١٩٩١، ١٩٩٦، ١٩٩٧، ٢٠٠٠، ٢٠٠٤). تالمی در مطالعات خود به ریشۀ فعل توجه ویژهاینمود:«در این دست از مطالعات فعل، اساسا توجه به ریشۀ فعل به تنهایی است. زیرا بیشترین تمرکز و توجه به واژگانشدگی است که چطور با اضافهکردن تکواژی ایجادمیشود. و از این رو میتوانیم ساختار واژگانشدگی را بررسی نماییم.»(تالمی، 2000 الف، (27. تالمی معتقد است اگر به ریشۀ فعل توجه کنیم و پس از آن مراحل واژگانشدگی آن را که با اضافهکردن تکواژ اجرا میشود، ما به الگویی دستمییابیم که از رهگذر آن میتوانیم زبانهای مختلف را مقایسهکنیم و بسنجیم. (همان: 27) درادامه، تالمی مثال زدهاست که در زبان چینی، ریشۀ فعل به تنهایی افادۀ معنا میکند. در حالی که در زبان آتسوگوي، تکواژها به ریشۀ فعل اضافهمیشوند و فعل را واژگان شده میکنند.(همان: 27) بنابراین زبان چینی کل واژه به تنهایی واژگانشدگی را اجرامیکند و در زبان دیگری این مسئله با اضافهشدن انجاممیشود. تالمی معتقد است که «در اغلب زبانها یکی از این دو راه را انتخاب میکنند».(همان) در جای دیگر، تالمی مبحث واژگانشدگی افعال حرکتی را اینگونه پیمیگیرد که اين مـفهوم اغـلب در قالب فعل و به دو صورت فعل ساده يا فعل گـروهي تـجلي مييابد. گفتني است مقولۀ فعل، به ويـژه فعـل غيرساده، در زبان فارسي مقوله اي بحث برانگيز بوده و تاکنون بسياري از زبـان شـناسان ايرانــي و غيرايراني تلاش نمودهاند تا تحليلي روشن از آن به دست دهـند. نـتيجههـاي پژوهـش حاکي از آنست که فعلهاي حرکتي ساده و غيرساده حرکتي در زبـان فارسي برروي پيوستاري از نـهايت واژگــانيشــدگي تـا نهايـت قمـرمحـور قـرار مـيگيرنـد صورتهای ساده و برخي از صورتهاي غيرساده در قـطب واژگـاني شدگي جاي گرفته و بقيۀ صورت ها براساس ميزان زايايي، رفتارهاي نحوي و غيره برروي پيوسـتار پراکـنده مـي شوند و درنهايت صورت هاي انضمامي در قطب قمرمحور جاي مي گيرند. تالمي (٢٠٠٠ب ) در ديدگاهي مـعني شـناختي حضور روساختي عناصـر معنـايي رويـداد حرکتي (فعل حرکتي ) را مد نظر قرار مي دهد. وي رويدادهــاي حـرکتـي را بـراسـاس ميـزان واژگاني شدگي شان به سه گروه اصلي طبقـه بنـدي نمـوده و از ديـدگاهي ديگر بـه قـمرهاي فعل توجه کرده و زبان ها را بر پايـۀ قمرهايشـان بـه دو دسـتۀ فعـل محـور و قـمرمحور تـقسيم مـي کند. او معتقد است که زبان هـا براسـاس عنصـر مفهـومي رمـزگذارنـدۀ خود قابل رده بندي هستند. صورتهـاي واژگـاني شده (اعم از ساده و غيرساده) به گونـههــايي اطــلاق مـيشوند، که عناصر مفهومي حرکتي در آنها ادغـام گـرديده و منجمـد شـده باشـد و رابطـۀ نحوي ميان آنها مشاهده نگردد. درمقابل، گونۀ قمرمحور بـر صـورت هايي دلالـت دارد کـه قمرهاي فـعل ارتـباطي نحوي بـا عـنصر فـعلي داشته و عناصر مفهومي حرکتي نه در ريشـۀ فـعل ؛ بلکه به صورت مجزا در حاشيۀ فعل حضور يابند. پیش از ورود ژرف بر نظریۀ تالمی، شایسته است بگوییم به دو دلیل افعال حرکتی را برای این پژوهش برگزیدیم؛ نخست اینکه این افعال به عنوان بارزترین نمونههای طبقۀ فعل به حساب آمده (میلر و جانسون - لرد، 1976: 527) و بخشی اساسی به عنوان واژگان ذهن انسان را شکل میدهند(دیلر، 1991: 241) و همچنین، حرکت یکی از مفاهیم بنیادی در زبانشناسی شناختی است؛ زیرا، در این نوع نگرش تعامل با محیط پیرامون نقشی اساسی در شکلگیری مفاهیم در ذهن دارد که حرکت نیز یکی از همین راههای تعامل است. تالمی مطالعه در افعال حرکتی را مطالعۀ «سیستماتیک میداند که بین مفهوم و سطح است. منظور از معنی همان مفاهیمی است که از افعال دریافتمیگردد؛ مانند: "حرکت"، "مسیر"، "شکل"، "زمین"، "حالت" و "علت و منظور از سطح؛ یعنی افعال و بند فعلی و ... که بدان قمر نیز میگوییم. مسئلۀ بعدی بررسی عناصر معنایی است و ارتباط آن با سطح است و این ارتباط عمدتاً به صورت یکبه یک نیست. ترکیبی از عناصر معنایی را میتوان با عنصر سطح تک و یا عنصر ترکیبی از عناصر بیاننمود.»(تالمی ب 2000: 28). برای شناخت نظریۀ تالمی ابتدا، دو اصطلاح پیکر و زمینه تبیین شده است.
- پیکر
پیکر موجودیتی است که متحمل حرکت میشود. در واقع، پیکر موجودی در حال حرکت یا قادر به حرکت است که مسیر با مکاتش مورد توجه است. در اکثر زبان ها مفهوم پیکر را یک گروه اسمی بیان میکند، اما در برخی از زبان ها این مفهوم در ریشۀ فعل باز نمود مییابد (تالمی، ۲۰۰۰).
- زمینه
تالمی نما و زمينه را با اتکا بـه فـضا و حرکت تعريف کرده است .هرگاه شئ خاصي در رابطه با شئ متحرک يا ثابت ديگري تعيين شود، شئ اول را نما و شئ ديگر را زمينه مينامند. براي نمونه، در جمله "مداد روي ميز است "، "مداد" نـما و "مـيز" زمينه است. زمینه موجودیتی است که پیکر نسبت به آن حرکت میکند. لازم به ذکر است که مفاهیم پیکر و زمینه از روان شناسی گشتالت گرفته شده اند، اما تالمی آنها را در تعابیر دیگری به کار برده است. زمینه، قالبی مرجع یا شیئی مرجع است که مسیر پیکر با توجه به آن تعیین میشود (فرزه ۲۰۰۸). خاستگاه در یک رابطه آن عنصری اسـت کـه بـرجستهتر است و در واقع در یک رابطه تجلی بیشتری دارد. از سـوی دیـگر، تحولپذیر در یک رابطه عنصری است که جایگاه و موقعیت خاستگاه نسبت به آن سنجیده مـیشود. (کـرافت: 2003). کرافت، همچنین به نقل از تالمی، مجموعهای از مـشخصهها را نـام میبرد و تـصریح مـیکند کـه در حالت بینشان، خاستگاه دارای مکانی ناشناختهتر، کـوچکتر، مـتحرکتر و از لحاظ ساختاری سادهتر و برجستهتر است؛ حال آنکه تحولپذیر دارای مکانی شناختهشدهتر، بزرگتر، ثـابتتر، از لحـاظ ساختاری پیچیدهتر و پس زمینهایتر است. یکی از همگانیهایی که زبانشناسانشناختی به بررسی آن پرداختهاند، نحوۀ مفهومسازی در حوزۀ مکان است. جملات زیر نمونهای از مفهومسازی در این حوزه اسـت:
الف. دوچرخه کنار کلیساست.
ب. کلیسا کنار دوچرخه است.
این دو جمله با اینکه هر دو میتوانند صحنهای یکسان را نشان دهند، اما مقبولیت یکسانی ندارند و سخنگویان جمله دوم را از حیث معنایی عجیب میدانند. دلیل این امر را مـیتوان در اصـول گشتالتی مورد اشاره جستجو کرد. بر طبق یکی از این اصول، ذهن در مواجهه با هر صحنهای بخشی از آن را زمینه و بخشی را نما انتخاب میکند. انتخاب زمینه و نما دارای قواعدی است. به عنوان مـثال بـخشی که کوچکتر است (دوچرخه) به احتمال بیشتر به عنوان نما انتخاب میشود و بخش بزرگتر به عنوان زمینه (کلیسا).این موضوع نیز تابع یـکی از اصـول گشتاری مورد اشاره است. در عـین حـال نما دارای قابلیت حرکت بیشتری از زمینه است و نسبت به زمینه تازه به صحنه افزوده شده است؛ یعنی قبلا کلیسا در صحنه بوده و سپس دوچرخه در کنار آن قـرار گـرفته است و تصور حالت عـکس کـمی عجیب است و در عین حال نما دارای برجستگی بیشتری است و بیشتر مورد علاقه یا توجه است. به این معنی که احتمالا در صحنه مورد بحث گوینده و شنونده دربارۀ محل دوچرخه صحبت مـیکردهاند نـه دربارۀ محل کلیسا و در نهایت اینکه نما وابستهتر از زمینه است و زمینه مستقلتر است. با بررسی این ویژگی میتوان گفت در فارسی ابتدا نما و سپس زمینه آورده میشود و به این دلیل جمله الف عـادی اسـت، اما در مـورد جمله ب که عکس این ویژگی را دارد. جمله از حیث معنایی عجیب شده است. تالمی(2000) اینگونه مفهوم سازی از حوزه مـکان و تقسیم آن به زمینه و نما را از همگانیهای شناختی میداند. البته رابطۀ نما بـا زمـینه مـیتواند به شکلهای متفاوتی باشد. جملات زیر، همگی یک صحنه را شرح میدهند:
الف.پارک مردم کنار دانشگاه بوعلی است.
ب. پارک مردم در شـمال دانـشگاه بوعلی است.
در این جمله الف رابطۀ نما (پارک مردم) با یک نقطه ارجاع در زمینه (دانشگاه بـوعلی) مـشخص شـده است.اما در جمله(9)ب رابطه نما به دور نقطه ارجاع،که یکی اولیه است(دانشگاه بوعلی) و دیـگری ثانویه(جهت جغرافیایی زمین)، تعیین شده است. تالمی(2000) تقسیم صحنه مکانی به نـما و زمینه و انواع ارجاع بـه زمـینه را جزء همگانیهای شناختی در زبانها میداند.
تالمی درادامه چند فعل حرکتی را بررسیکردهاست: فعل حمل به معنی انتقال است، حال فعل ترانزیت معنای خاصی از جابهجایی را نشانمیدهد. در اینجا ترانزیت درسته که حرکتی را نشان دادهاست؛ اما رویدادی را نیز ترسیم نمودهاست. تالمی در ادامه چند فعل حرکتی را در بافت نشاندادهاست:
- سنگ ... به تپه افتاد .
- اسلحه را به انبار کشیدم.
- من پیچ خوردم.
- چوب پنبه را از بطری خارج کردم.
- من فرار کردم .
- من مات و مبهوت پریدم.
- دستمال کاغذی از میز جدا شد.
- از سوکت خود شل شده است.
- آب جوشانده در مرز میان گلدان قرار گرفته است.
الگوهاي واژگاني شدگي
برای دریافت فایل آموزشی نظریۀ تالمی کلیک کنید.
تلفن:02833352721
دفتر مرکزی و حضوری: قزوین، خیابان نادری جنوبی، روبه روی آزمایشگاه فرزام، طبقه 2، مؤسسۀ رَواد (دکتر فاطمه حکیما)
09102080014
ravaad@
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.