menuordersearch
ravaad.ir

عارف قزوینی

عبارت مورد نظر خود را جستجو کنید ...
۱۴۰۲/۵/۱۹ پنج شنبه
(3)
(0)
عارف قزوینی
عارف قزوینی

رواد - عارف قزوینی

 

ابوالقاسم عارف قزوینی در حدود سال 1300 ه.ق. در شهر قزوین زاده شد. او خط را نیکو می‌نوشت و با موسیقی آشنا بود و علاوه بر شاعری حنجرۀ گرمی داشت امّا زندگی را تلخ و بی‌سرانجام به سرآورد. پدرش همیشه با مادر عارف اختلاف داشت و این مسأله زندگی را بر فرزند تلخ ساخت. سرانجام عارف زندگی خود را به تهران انتقال داد و با عدّه‌ای از نامداران آن زمان طرح دوستی ریخت امّا دوستانش یا خودکشی کردند یا به دار آویخته شدند. دخترانی که می‌خواست به او ندادند و در زندگی خصوصی هم ناکامش گذاشتند. دوستی عارف با ایرج میرزا، شاعر نازک‌دل و زودرنج معاصر به کینه و دشمنی کشید که نتیجه‌اش سرودن هجونامه‌ای بود که ایرج برای وی سرود.او از شانزده سالگی شعر می‌سرود و نخستین اشعار او زمینه‌های مذهبی داشت و در مجالس روضه‌خوانی به آواز خوش خوانده می‌شد. وقتی به تهران آمد، به واسطۀ صدای خوشی که داشت، مورد توجّه مظفرالدین‌شاه قرار گرفت و خواستند او را در سلک رجالِ ذدربار رآورند، که نپذیرفت. (ر.ک عارف قزوینی: مقدمه دیوان)


ابوالقاسم عارف شعر ملی و انقلابی قزوینی در سال 1257 است. « با توجه به استعداد هنري وي، پدر او را براي آموختن موسیقی و خوشنویسی نزد استادان این نوع هنرها فرستاد. عارف صداي خوبی داشت و به نوحه خوانی نیز می‌پرداخت.
عارف موسیقی را نزد حاج صادق خرازي و خوشنویسی را نزد شیخ رضا شالی، شیخ علی سکاک و محمدرضا کتابفروش آموخت. وي با حیدر عمو اوغلی انقلابی بزرگ زمانه دوستی داشت و در کنار او با محافل و کانون‌هاي آزادي‌خواهی آشنایی یافت. اگرچه عارف مبتکر تصنیف نیست و این قالب موسیقی قبل از او نیز سابقه داشته است؛ ولی بی گمان او مبتکر تصنیف وطنی و درواقع پدر سرود ملی است. اولین تصنیف سیاسی به مناسبت فتح تهران و پیروزي مشروطه خواهان در سال 1288 ه. ش در دستگاه شور اجرا شد»(نورمحمدی، 1382: 262).


بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد                     از این‌که دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن                 که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبح‌دم بلبل بر درخت گل بخنده می‌گفت            مه جبینان را نازنینان را وفا نباشد
اگر تو با این دل حزین                           حبیب من با رقیب من چرا نشستی؟
چرا عزیزم دل مرا از کینه خستی؟                 بیا برم شبی از وفا ای مه الستی
تازه کن عهدی که با ما بستی

 

نویسنده و پژوهشگر

دکتر فاطمه حکیما